مهذی کوچک من سلام
هر بار که چهره تو را در قاب چشمانم به تصویر می کشم و به چهره معصوم تو در خواب خیره می شوم
زبانم را به ذکر آفریدگارت می آرایم و گاه از شدت شوق سر به سجده می گذارم از وجود تو و به خود می بالم
از گنجی که در دامان خود دارم
سپاس خدایی را که چشمانت را افرید تا با زیباترین و معصومانه ترین نگاهها دلم را به یغما ببری
سپاس خدایی را که لبانت را آفرید تا با زیباترین لبخندها اشک شوق را به چشمانم به دعوت بنشانی
سپاس خدایی را که دستانت را آفرید تا گرمی و لطافت آنها را به روی گونه های به اشک نشسته ام احساس کنم
سپاس خدایی را پاهای کوچک تو را آفرید تا به یمن قدمهای نازنینت بوسه بارانشان کنم
مهدی کوچک من قلم ناتوان از شکرانه آفریدگارت است و می دانم تو هم مثل من خدا را شکر می گویی
با چشمانت با گریه هایت
گاهی با خودم می اندیشم من به جز نافرمانی کاری به درگاهش انجام نداده ام پس پاداش کدامین
کار من وجود نازنین توست و گاه می اندیشم تو پاداش کارهای خوبی خواهی بود که
من بایددر آینده انجام دهم خداوند وجود تو را
از ان جهت به من ارزانی داشته تا تمام آموخته هایم را در تربیت تو به کار گیرم و آنقدر تو را خوب تربیت کنم
که اشتباهات من را انجام ندهی و در خدمت خلق خدا باشی
مهدی نازنینم .روزی تو همه حرفهای من را به امید خدا بر روی این وبلاگ که دل نوشته های من به توست
خواهی خواند از خدا می خواهم در آن روز تو آنقدر انسان خوبی باشی که من به وجودت افخار کنم
حرف زیاد است ومجال کم برایت سلامتی از درگاه خدا می خواهم بدرود تا سلامی دیگر
پی نوشت
راستی یادم رفت بگم تو چهل روز حساس زندگیت رو پشت سر گذاشتی و حالا شدی چهار کیلو و نهصد گرم
لبخند اون عکس بالایی هم مال تو و بابایی هستش در جشن چهل روزگیت که
بابایی واست کیک خرید و کلی خوشحالی کردیم
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی